احمدرضا زارعی

صفحه شخصی حجت الاسلام احمدرضازارعی

احمدرضا زارعی

صفحه شخصی حجت الاسلام احمدرضازارعی

احمدرضا زارعی
به نام خدا
اینجانب جهت انجام رسالت خود در کمک به رفع مشکلات جامعه دینیمان اقدام به ایجاد این صفحه شخصی نمودم تا با موضوعات مختلفی که جامعه و به خصوص جوانان روبرو هستند،محیطی را ایجاد نمایم تا در آن جوانان با فراغت بال بتوانند مشکلات خود را بیان و در حد ممکن به آن مشکلات و رفع آن بپردازیم
و من الله توفیق
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۴۹ ب.ظ

دوران خوش سربازی

فرمانده دستور داد: قدم رو

یادش به خیر دوران سربازی و خاطره های فراموش نشدنیش

می گفتن خودتون رو معرفی کنید. با صدای بلند می گفتم:

«من، افسر وظیفه، احمدرضا زارعی، جمعی یگان 724 هستم، جناب»

یادمه یه فرمانده دلسوز داشتیم به نام سردار روح اللهی که برامون حکم پدر رو داشت. پادگان رو که تحویل گرفته بود یه ویرانه ای بود اما او با درایت و توکل بالایی که داشت پادگان رو ساخت.  اما هنوز چند صباحی نگذشته بود که به رحمت خدارفت. و سرهنگ علوی ارتقاء درجه گرفت و شد فرمانده پادگان.

 جانشین و کپی برابر اصل بود. همه کارهاش شبیه فرمانده قبلی بود جوری که فقدان فرمانده قبلی رو احساس نمی کردیم.

 تو پادگان یه سرگرد داشتیم به نام اکبری که اندازه یه سرجوخه حالیش نبود ولی شد سرهنگ و کارا رو به دست گرفت. سرهنگ اکبری خیلی مرموز بود. همه می گفتن که با فرمانده هماهنگه واسه همینم ما به حرفاش گوش میدادیم ولی بعدها معلوم شد که داستان چیز دیگه ای بوده.

سرهنگ اکبری یه تیکه کلام داشت و اونم این بود که هرکاری یا بهتر بگم هرغلطی می کرد می گفت «سردار روح اللهی هم نظرش این بود» بعدها سردارعلوی تو مراسم سالگرد سردار روح اللهی گفت قضیه چی بوده و ما تازه فهمیدیم ایشون نظر شخصی خودشون رو به اسم سردار تموم می کردند.

ازخودش که بگذریم خونوادش هم خیلی شر بودند. وقتی می اومدند همه می گفتن «دالتونا اومدند» مخصوصا یکی از پسراش که وقتی می اومد پادگان توقع داشت همه جلوش، پا بچسبونن و میگفت: پادگان کلّهم ماس ماس.

یادمه تو گرمای خرداد بود که سروکله یه سرهنگ جدید تو پادگان پیدا شد اوایلش خیلی ها خوشحال بودند، البته بیشتر به خاطر اینکه سرهنگ قبلی یعنی سرهنگ اکبری رفته بود، سرهنگی که حالا اونو یه دیکتاتور به تمام معنی می شناختند. اما گویا فرمانده نگران بود. نمی دونم چرا ولی انگار این سرهنگه یه ریگی به پوتینش بود. هر صبحگاه که می شد یه بازی جدید داشتیم اصلا کل برنامه صبحگاه رو به هم می زد و دستورای جدیدی می داد که با قوانین و آئین نومه پادگان سازگار نبود. فرمانده هم زود به زود می اومد میدان صبحگاه و دوباره وضع رو سامون می داد.

هشت ماه گذشت و بالاخره سرهنگ عوض شد و به جاش یه سرهنگ قد کوتاه به نام سرهنگ احمدی اومد چهار ماه اول فقط بدورو می داد هرچند خسته می شدیم اما وقتی می دیدیم فرمانده راضیه ما هم سختی ها رو تحمل می کردیم. اما چشمتون روز بد نبینه چهار ماه دوم، یه شلوغ بازاری شد پادگان و همه به جون هم افتادن اون هم سر عوض شدن سرهنگ.

 به هرحال فرمانده سنگ تموم گذاشت و تمام قد اومد تو میدون و قائله ختم به خیر شد ولی این سرهنگ دیگه اون سرهنگ سابق نبود انگار بنا گذاشته بود بر سرپیچی از فرمان. هر دستوری که از فرمانده می رسید اون یه جور دیگه عمل می کرد،

فرمانده می گفت: از جلو نظام، قدم رو یا بدو رو

ولی سرهنگ می گفت: به چپ چپ ، قدم رو

 انگار هر روز از دنده چپ پا می شد

خلاصه دردسرتون ندم این چهار صباح هم گذشت و نوبت رسید به سرهنگ بعدی و اون کسی نبود جز سرهنگ فرجامی که فقط یه کار بلد بود و اونم اینکه همه رو می ذاشت سرکار البته نه اینکه واقعا کار بده، نه! یعنی همان اصطلاح عامیانه سرکارگذاشتن.

می گفتیم: سرهنگ جون! بریم صبحگاه؟

اون هم میگفت هنوز وقتش نیست وقتی هم که به قول خودش وقتش رسید. شده بود ساعت یازده و تازه می گفت هنوز سه ساعت گذشته خیلی دیر نشده. اما ازهمه بدتر این بود این سرهنگه با بقیه یه تفاوت اساسی داشت و اون این بود که هرچی فرمانده دستور می داد درست عکس اون عمل می کرد یعنی

فرمانده می گفت: از جلو نظام

ولی اون می گفت: عقبگرد

 فرمانده می گفت:قدم رو

ولی اون میگفت: فعلا درجا

اول هر ماه فرمانده می اومد صبحگاه و صحبت می کرد این ماه آخریه حرفش این بود که این یه ماه باقیمونده رو به جای درجا زدن باید بدوید تا جبران مافات بشه یعنی دستور داد «بدو رو»

نمی دونم چرا؟ ولی من که چشمم آب نمی خوره از این سرهنگ چیزی عاید پادگان بشه!

تا خدا چی بخواد.

الآن هم تو پادگان ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مشغول خدمتم.

راستی شاید بگید سربازی که 2 سال بیشتر نیست تازه الآن کمتر هم شده. تو چطور تا حالا موندی.

خدمتت عارضم که: سربازی بدون اضافه خدمت مثل آش بی نمکه!

الهی که داغ نبینی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی